باولایت تاشهادت

باولایت تاشهادت

جانم فدای رهبر
باولایت تاشهادت

باولایت تاشهادت

جانم فدای رهبر

شهید

کوله بارى پر زمهر انبیا دارد شهید

سینه‏ اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید

این نه خون است اى برادر بر لب خشکیده‏ اش‏

بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید

گرچه در گرداب خون، خوابیده آرام و خموش‏

با نواى بینوایى، بس نوا دارد شهید

کعبه ‏ى دل را زیارت کرده با سعى و صفا

در ضمیر جان خود، گویى منا دارد شهید

دانى از بهر چه جانبازى کند در راه دوست‏

چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید

تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر

در رگ دل جوهرى از کیمیا دارد شهید

پیکر عریان او در خاک و خون افتاده است‏

از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید

آخرین وداع

 

در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت: 

"آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما" 

"زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما." 

"مادر" چنان عقاب به بالین او رسید 

"فرزند" را به سینه ی پر مهر خود فشرد 

دستی میان اشک ، به موی پسر کشید 

بر روی "خون گرفته ی" او بوسه ای نهاد 

در موج اشک گفت: 

رویت سپید باد ، "شهادت" مبارکت! 

از ما ببر به شهیدان سلام ما 

با کشتگان بگو: 

با ننگ ظلم ، زیستن ما ، حرام ما 

فرزند پاکزاد 

مغرور و سربلند 

لبخند زد به مادر و در "آخرین وداع" 

با دیدگان سرخ شهادت نگاه کرد 

گفتا که: ای عزیزترین تکیه گاه من! 

بشنو پیام ما: 

ما کشتگان راه خداییم ،غم مدار 

پاینده ایم و این بود آخر کلام ما: 

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق" 

"ثبت است بر جریده علم دوام ما"

داغ لاله ها

 

سفر کرده ‏ام تا بجویم سرت را 

و شاید در این خاکها پیکرت را 

من اینجایم ای آشنای برادر 

همان جا که دادی به من دفترت را 

همان جا که با اشک و اندوه خواندی 

برایم غزل واره‏ ی آخرت را 

کجایی که چندی است نشنیده‏ ام من‏ 

دعاهای پر سوز و درد آورت را 

تو را زنده زنده مگر دفن کردند 

که بستند دستان و پا و سرت را 

پس از این من ای کاش هرگز نبینم‏ 

نگاه به درمانده مادرت را...

من هنرمند نیستم...!

عاقبت دل را شکستی انتظارم این نبود

بـا رقیبـانم نشستی انتظارم این نبـود

 

مهربـان! از دست من نامهربانی دیده ای؟

پس چرا از من گسستی؟ انتظارم این نبود

 

کهنه ها در کنج انبار است جای خوابشان

وای از این نـو پـرستی انتظارم این نبـود

 

من که نـامحرم شدم، باشد ولی بـا من بگو:

دست در دستِ که هستی؟ انتظارم این نبود

 

دلشکستن دلشکستن دلشکستن شد هنر!

بـا هنـرمندی شکستی انتظارم این نبـود 

 

حسن ختام: رهبرا من مصطفایی دیگرم فرمان بده...

ارباب بطلب

 

میدونستم واسه تو شاه و گدا فرقی نداره /میدونستم مادرت آخر منو حرم میاره

میدونستم وقتی یا حسین میگم آبرو دارم/ میدونستم نمازم روحانی سر روی تربتت میذارم

میدونستم وقتی که میخوام گناه کنم میترسم/ میدونستم حا و سین و یا نون همه درسم 

التماس دعا فرج و شهادت

یا مهدی(عج)

 

یـابن الحســـن :

تـقصیــر مـن است اینـکه ، کـم مـی آیـی

هـر گاه شَـوَم اسیـر غــــــم مــی آیـــــی

این جمعه و جمعه های دیگـر ، حرف است

آدم بشـوم ، سه شنبـــه هــم مـی آیـی  ...

یا اَبـاصالِـح اُرشُدنا اِلَی الطَریـق یَـرحَمَـکُمُ الله

عاقبت یک کاروان ما را نبرد...

پائیـــــن تــــر از آنیـــم ز بالا بنویسیــــــم

یا این که بخواهیم شمـــــا را بنویسیــــم


ما کوزه ی اندیشه ی مان کمتر از آن است

تا ایــــن که بخواهیم ز دریا بنویسیـــــــــم


هر جا که "حسین ابن علی" حک شده باید

زیـــــرش "مددی زینب کبری" بنویسیـــــــم