باولایت تاشهادت

باولایت تاشهادت

جانم فدای رهبر
باولایت تاشهادت

باولایت تاشهادت

جانم فدای رهبر

اینجا خط مقدم است

همه جا را خاک و خاکستر گرفته... جایی را نمی شود دید.

کس یا کسانی رگبار را گرفته اند به سویمان و دارند می زنند... پشت سر هم و بی وقفه.

نشسته ام وسط میدان جنگ حتی بدون سنگر گیری!!!

هر لحظه ممکن است که تیری ترکشی موشکی چیزی روی سرم بریزد!

باید کاری کرد.

بهم یک قلم داده اند. یعنی تنها چیزی که این وسط جنگی در دست خودم می بینم همین خودکار است. همین!

خدایا همین؟!

اما فکر می کنم که همین یا خیلی ست یا...

مهم نیست این چیز ها

مهم این است که باید کاری کرد. باید جان کند!

خدایا این صدای هواپیماها و آر پی جی های پیاپی خوابم را پرانده است!!!

این وسط انگار هیچ جوره نمی شود فرار کرد.

باید از همه چیزم که این چند ساله ذخیره کرده ام استفاده کنم.

این پرچم در دست را باید به قله کوبید.

صدای هو چی گری جنود شیطان می آید!

تخریب چی رفته...

جاده باز است

دشمن است که دارد از این راه باز می آید این طرف

باید راهش را بست... باید حمله کرد... باید کوبید به دل دشمن.

صدای مارش عملیات را همه شنیده اند؟؟

گوشم این صدا را می شنود و چشمم می تواند رصد کند این دور و بر را حتی در این گرد و خاکی که به پا شده.

می جنگم!

می جنگیم!

حتی اگر کسی نبیند... 

حتی اگر کسی نداند... 

حتی اگر هیچ نباشد!... 

حتی اگر این صحنه عملیات را کسی نبیند و حتی اگر انکارش کنند

این یعنی برای رساندن آب به کودکان خورشید به دل دشمن زدن و تا پای جان برای رسیدن به هدف جنگیدن

یعنی ایستادن حتی تا وقتی که همه جا را گرد جنگ گرفته باشد

یعنی ماندن در صحنه نبرد حتی اگر چشمان زخمی ات دیگر نبیند

یعنی نا امید نشدن تا آنجایی که می شود بود و  دندانی برای گرفتن مشک!.

صدای توپ تانک مرا به خود آورده و سرخی این سیلی هنوز بر صورتم مانده است!.

آخر یک روز صدای این فنح المبین مان مثل توپ در عالم می پیچد و گوش نا اهلان را کر می کند... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.